کد مطلب:225152 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

حال ابی علی یحیی بن خالد بن برمک وزیر هارون و بدایت امر او
ابی علی یحیی بن خالد برمك وزیر هارون الرشید ابن خلكان می گوید جد ایشان برمك از مجوس بلخ و خادم نوبهار پرستشگاه گبر بودند و در نوبهار بلخ آتش برافروختند و برمك نزد مردم آتش پرست عظیم المقدار بود و ندانم اسلام آورد یا نیاورد و پسرش خالد در دولت عباسیه تقدم یافت و از آن پس كه ابوسلمه خلال به قتل رسید وزارت ابی العباس سفاح اول خلیفه عباسی به خالد پیوست و بعد از ابوالعباس چنانكه مرقوم نمودیم به وزارت ابی جعفر منصور دوم خلیفه بنی عباس برقرار بماند تا ابوایوب موریانی وزارت یافت و خالد به فارس و دفع فتنه اكراد برفت و روزگار همی برشمرد و به خدمات مختلفه مشغول بود تا در تاریخ مذكور بمرد بالجمله یحیی بن خالد را درجه نبالت و عقل و جمیع خلال پسندیده بحد كمال بود و مهدی بن منصور در زمان خلافت خود پسرش هارون الرشید را در حجر تربیت و تكمیل یحیی باز گذاشته و یحیی اتابیك هارون بود.

و چنانكه مذكور نمودیم مهدی بن منصور در سال یكصد و شصت و یكم یحیی بن خالد بن برمك را به مصاحبت هارون گذاشت و در سال یكصد و شصت و سوم كه هارون را به غزو مردم روم فرستاد سلیمان بن برمك و یحیی بن خالد بن برمك با هارون راه برگرفتند تمامت امور سپاهی و مخارج و مصارف و امر كتابت و جز آن در عهده یحیی بود و چون در همان سال مهدی خلیفه پسرش رشید را به امارت مغرب زمین و آذربایجان و ارمینیه بركشید یحیی بن خالد بن برمك را متولی امر رسائل وی ساخت و یحیی را آن



[ صفحه 370]



مقام و منزلت حاصل شد كه رشید قبل از خلافت و پس از ادراك منصب خلافت او را پدر می خواند چنانكه گاهی كه پدرش مهدی وفات كرد و این وقت رشید در ماسبذان بود گفت پدرم یحیی را بخوانید تا نزد من حاضر شود و این هنگام یحیی تمام ولایات و ایالاتی را كه رشید داشت و مملكت مغرب از انباز تا افریقیه در حكومت وی مقرر بود به یحیی بن خالد تفویض كرد نیك و بدش را از یحیی می جست.

چون یحیی در خدمت رشید حاضر شد از مرگ مهدی خبر بداد مهدی نیز در همان ماسبذان وفات كرد و بعضی در خدمت رشید رأی داده بودند كه ببایست بطور پوشیده ببغداد باز شد مهدی را مخفیا مدفون كرد چه اگر از مهدی و وفات او لشكریان خبر شوند پراكنده گردند و مفسده بزرگ پیش آید و رشید اقوال ایشان را نیز با یحیی بگذاشت و گفت تو را رأی چیست؟

یحیی گفت این سخن را تصویب نمی كنم چه البته مرگ مهدی امری نیست كه مخفی بماند و از آن ایمن نیستم كه چون مردمان بدانند لشكریان به محمل او در آویزند و بگویند وی را از دست نمی گذاریم تا مواجب و وظایف سه ساله یا افزون از سه ساله ما را كه به جای مانده است بدهند و بشورش و تحكم اندر شوند بلكه رأی من این است كه جسد مهدی را در همین مكان مدفون بداریم و نصیر را با خاتم خلافت و قضیب سلطنت نزد امیرالمؤمنین هادی فرستیم و او را تعزیت و تهنیت گوئیم همانا مردمان از خروج او بربرید [1] ناحیه انكار نكنند و نیز ببایست فرمان دهی هر كس از لشكریان را كه با تو هستند به هر یك دویست درهم جایزه دهند و به مراجعت ندا بركشند و چون ایشان را اندیشه جز مراجعت خودشان بمنازل خود نیست، فتنه برنمی خیزد.

هارون این رأی را پسندیده داشت و مهدی را در همان ماسبذان بطوریكه دیگران ندانستند مدفون نمود و لشكریان را ندا بركشیدند كه به جانب بغداد باز شدن گیرند سپاهیان كه جز دیدار اهل و عیال و وطن و خانمان مقصودی نداشتند



[ صفحه 371]



شادمان گردیدند و آن دراهم بگرفتند و بغداد و بغداد كنان بسوی بغداد شتابان شدند و چون وارد بغداد شدند و مرگ مهدی را بدانستند بدر سرای ربیع وزیر اعظم مهدی فراهم شدند و آن در را بسوختند و زندانیان را از زندانها بیرون كردند و وظایف و ارزاق خود را مطالبه نمودند و چون رشید به بغداد آمد خیزران مادر رشید ربیع و یحیی بن خالد را احضار نمود تا در این امر مشاورت نماید.

ربیع در حضورش حاضر شد لكن یحیی امتناع نمود چه می دانست هادی غیور است و خلوت ایشان را با خیزران نمی پسندد لاجرم یحیی در مجمع اموال مشغول شد و ارزاق دو ساله لشكریان را بپرداخت و جمله را خاموش و خرسند ساخت و هادی چون حكایت ربیع را بدانست مكتوبی بدو فرستاد و او را تهدید قتل داد و نیز مكتوبی به یحیی نگاشت و از حسن خدمات او تشكر نمود و هم او را بفرمود كه در امور و مهام رشید قیام جوید:

و از آن سوی چون ربیع با یحیی دوست بودند و بر وی وثوق داشت در كار خودش از آن بیم كه از هادی داشت مشورت كرد. یحیی گفت پسرت فضل را با هدایای وافر و تحف نفیسه به استقبال هادی بفرست و معذرت بجوی ربیع به دستورالعمل یحیی كار كرد و از آن مهلكه برست و هادی از وی خوشنود گشت و از آن پس كه پس از بیست روز به بغداد آمد ربیع را به وزارت خود مقرر ساخت و ریع را وصی خود گردانید و در همان سال وفات نمود.

بالجمله یحیی بوفور عقل و كمال شهامت و جمال صراحت و لطف كیاست و فر فراست و فكر ثاقب و رأی صائب نامدار بود نوشته اند علم وزارت در آن دودمان برافراشته و علم امارت در نهاد وی به ودیعت بود و علوم جهانداری و فنون مملكت سپاری را به هارون بیاموخت و مأمون را تربیت فرمود و این دودمان عظیم الشأن دارای علوم فرس بوده اند و كتابهای پراكنده را جمع نمودند چنانكه از این پیش بپاره این مطالب اشارت شد و هارون الرشید مكرر می گفت هوشیاری و ذكاوت و زیركی فطری این جماعت است.



[ صفحه 372]



و چون موسی الهادی خلیفه عباسی در سال یكصد و هفتادم هجری جد و جهد ورزید تا رشید را از ولایت عهد خلع كند و پسر خود جعفر بن موسی را به جای رشید ولایتعهد خلافت بخشد و جمعی از اعیان دولت نیز با وی مساعد شدند و در این وقت یحیی بن خالد برمكی در تمام امور رشید حكومت و اختیار داشت پاره ای از دشمنان یحیی به هادی گفتند از برادرت رشید نسبت به تو خلافی روی نمی كند بلكه یحیی او را به فساد می اكفند هادی كسی را نزد یحیی فرستاد و او را تهدید و بكفر منسوب نمود و از آن پس شب هنگام یحیی را احضار كرد یحیی بترسید و وصیت بگذاشت و حنوط بنمود و در حضور هادی حاضر شد.

هادی برآشفت و گفت ای یحیی مرا با تو چه كار است یحیی گفت برای بندگان بجز اطاعت مولای خود تكلیفی نیست هادی گفت از چه روی خودت را در میان من و برادرم می افكنی و او را بر من فاسد می سازی یحیی گفت من كیستم تا خود را در میان شما افكنم همانا مهدی امر كرد تا در خدمت رشید باشم و تو نیز بفرمودی تا در خدمتش قیام جویم و من فرمان ترا اطلاعت كردم این وقت غضب هادی فروكشیدن گرفت و چنان بود كه هارون به خلع خود از ولایتعهد خرسند بود و یحیی او را منع كرد و چون هادی یحیی را حاضر ساخت و در خلع هارون سخن افكند یحیی گفت ای امیرالمؤمنین اگر تو مردمان را بر نكث پیمان و عهدی كه كرده اند بازداری شكستن سوگند و ایمان و پیمان نزد ایشان آسان و خوار گردد لكن اگر ایشان را بر همان بیعتی كه با برادرت كرده اند و ثابت مانده اند باقی گذاری و با جعفر بیعت نمائی كه بعد از هارون ولیعهد باشد این كار برای بیعت او محكمتر و اوكد است. هادی چون این سخنان حكمت بنیان را بشنید گفت براستی سخن كردی و از یحیی درگذشت و در امر او خاموش گشت چون آن جماعت كه از سرهنگان و شیعیان بنی عباس كه با وی بیعت كرده بودند این حال را بدانستند دیگر باره نزد هادی آمدند و او را در معاودت به خلع رشید باز داشتند هادی دیگر بار یحیی را احضار كرد و او را محبوس نمود.



[ صفحه 373]



یحیی از زندان مكتوبی به هادی نوشت كه مرا با تو نصیحتی است هادی او را حاضر ساخت یحیی گفت ای امیرالمؤمنین آیا چنان می بینی اگر اتفاق چنان افتد و البته نخواهد افتاد و ما را چنان روز نصیب نخواهد شد كه وفات نمائی گمان می بری كه مردمان این شغل خطیر خلافت را با جعفر كه هنوز به سن بلوغ نرسیده است خواهند گذاشت و راضی خواهند شد كه امام نماز و امیر حج و فرمانفرمای جهاد ایشان وی باشد؟ گفت چنان گمان نمی كنم گفت ای امیرالمؤمنین آیا اطمینان داری كه چون این امر از نظام خارج شود و هرج و مرج گردد و بزرگان قوم و عشیرت ترا مثل فلان و فلان برای امر خلافت نام نبرند و جز ایشان در آن امر طمع نبندد و آخر الامر امر عظیم خلافت از فرزندان پدرت خارج نشود سوگند با خداوند اگر پدرت مهدی امر ولایتعهد را برای برادرت استوار نساخته بود شایسته این بود كه تو امروز علو ولایتعهد را برای او بربندی تا چه رسد باینكه از وی تابی با اینكه مهدی از بهرش بر بسته است رأی من چنین است كه امر ولایتعهد را برای برادرت استوار بداری و چون جعفر بالغ شد از رشید بخواهی تا خود را خلع كند و با وی بیعت نماید.

هادی سخن یحیی را بپذیرفت و گفت مرا بر كاری آگاهی دادی كه خود متنبه نبودم و یحیی را رها ساخت و از آن پس دیگر باره سرهنگان نزد هادی بیامدند و آن سخن را اعاده دادند هادی در این باب رسولی به رشید به فرستاد و كار را بر وی سخت ساخت یحیی با رشید گفت از هادی اجازت بخواه و به شكار راه برگیر و چون به شكار شدی دوری بگیر و دفع الوقت كن رشید به دستورالعمل یحیی رفتار نمود و رخصت حاصل كرده به قصر بنی مقاتل برفت و چهل روز در آنجا بماند هادی این طول توقف را ناستوده شمرد و از فساد بترسید و مكتوبی در معاودت او بفرستاد رشید تعلل ورزید هادی چون این حال را بدید زبان بدشنامش برگشود و همچنین موالی و سرهنگان پیشگاه هادی زبان به نكوهش رشید برگشودند و چون مدتی بر این حال به گذشت هارون بازگشت چنانكه تفصیلش را مرقوم نمودیم.



[ صفحه 374]



و چون هادی مریض شد و بیماری او سخت گشت خیزران به یحیی پیام فرستاد كه مشغول استعداد كار باشند یحیی در ساعت نویسندگان را حاضر كرده و از جانب رشید به عمال ولایات مكتوب كرده از وفات هادی و استقرار رشید بنوشت و مكاتیب را حاضر كرده نگاهداشت و چون هادی درگذشت آن مكاتیب را به ولایات بفرستاد و بعضی گفته اند یحیی در زندان بود و هادی اراده نموده كه در آن شب او را بكشد و هرثمة بن اعین موجبات استقلال امر رشید را فراهم آورد و چون رشید بر مسند خلافت بنشست یحیی را از زندان بیرون آورده به منصب وزارت برقرار كرد و گفت از مرگ هادی و جلوس رشید به اطراف و اكناف عالم مرقوم دارند.

و به قولی چون هادی بمرد یحیی بن خالد نزد رشید آمد و این وقت رشید در فراش خفته بود یحیی گفت بر خیز ای امیرالمؤمنین! رشید گفت تا چند مرا به وحشت و دهشت و بلیت دچار می داری به سبب آن شوقی كه به خلافت من داری اگر این اخبار به سمع هادی برسد حال من با او چگونه خواهد بود این وقت یحیی از مرگ هادی خبر داد و خاتم خلافت را بدو سپرد و در همین اثنا كه در این كار بودند رسولی دیگر بیامد و هارون را از تولد مولودی بشارت داد هارون او را عبدالله نامید و این همان مأمون است و جامه به پوشید و بیرون شد و در عیسی آباد بر جسد هادی نماز بگذاشت و پس از جلوس بر مسند خلافت یكباره یحیی بن خالد را به وزارت خود اختصاص داد و خاتم خویش را بدو سپرد و گفت امر رعیت را با تو گذاشتم به هر طور كه خود میدانی رفتار كن هر كس را سزاوار می دانی حكومت بده هر كس را شایسته نمی دانی معزول بگردان.

اما یحیی با این قدرت و استقلال كه داشت برحسب رأی و تصویب خیزران مادر هارون الرشید كار می كرد، و خاتم رشید در دست جعفر بود و در سال هفتاد و سوم از جعفر بن یحیی بگرفت و به فضل بن ربیع بداد و با یحیی بن خالد می گفت ای پدر همانا تو مرا بر مسند خلافت بنشاندی و از بركت و میمنت تو و حسن تدبیر تو به این مقام نایل شدم ازین روی هر وقت نام یحیی را در خدمتش می بردند می گفت



[ صفحه 375]



پدرم چنین و چنان گفت و كرد و رتق و فتق مهام به سر انگشت تدبیر یحیی می گذشت و ابراهیم ندیم موصلی این شعر بگفت:



ألم تر أن الشمس كانت سقیمة

فلما ولی هارون أشرق نورها



یمین امین الله هارون ذی الندی

فهارون و الیها و یحیی وزیرها



ابن خلكان می گوید یحیی بن خالد برمكی از جمله عقلا و كرماء و بلغاء بزرگ روزگار شمرده می شود. در كتاب زینت المجالس مرقوم است كه یكی روز یحیی بن خالد برمكی كه در فراست و كیاست عدیل و نظیر نداشت در مجلس هارون الرشید نشسته بود هارون مسرور خادم را بخواند و پوشیده بسر گوشی سخنی چند با وی بگفت بعد از آن یحیی مسرور را طلب كرده گفت تو می دانی خلیفه هیچ رازی را از من پنهان نمی دارد اكنون بازگوی در این نجوی با تو چه فرمود مسرور گفت من هرگز راز خداوند نعمت خود را آشكارا نمی دارم یحیی گفت می خواهی با تو بگویم خلیفه چه گفت؟ مسرور در جواب گفت این معنی محال می نماید زیرا كه این سر را جز خلیفه و خدا و من هیچكس نداند یحیی صورت ماجری را از آغاز تا پایان بیان كرد مسرور به شگفتی اندر شده بیمناك شد مبادا این سخن به رشید برسد و چنان تصور نماید كه مسرور این راز را فاش كرده است لاجرم نزد خلیفه رفته آنچه از یحیی شنیده بود به عرض رسانید هارون گفت در روشنی رأی یحیی جای سخن نیست.



[ صفحه 376]




[1] يعني چاپارخانه.